6 آذر 1404
تا حالا شده یه هدف خیلی جدی بذاری، با کلی انگیزه شروع کنی، ولی بعد از چند روز یا چند هفته یهو ببینی همهچیز ول شد؟ نه اینکه تنبل باشی… فقط انگار انرژی اولیه تموم میشه و هدف میره تو کمد!
این اتفاق برای ۹۰٪ آدمها میافته. چون مشکل معمولاً «بیارادگی» نیست؛ مشکل اینه که هدفگذاری رو غلط انجام میدن.
هدف خوب مثل قطبنماست؛ اگه درست تنظیم بشه، حتی توی سختترین روزها هم رهاش نمیکنی.
توی این مقاله خیلی خیلی کامل قراره یاد بگیری:
ببین، رها کردن هدفها معمولاً چند دلیل مشترک داره:
مثلاً میگی: «میخوام رتبه تکرقمی بیارم.» هدف خوبیه، ولی مغزت میگه: «خب… الان دقیقاً باید چی کار کنم؟»
وقتی هدف مبهمه، آدم سردرگم میشه و بعدش ولش میکنه.
هدف باید تبدیل بشه به کارهای روزمره. اگه فقط تو ذهن باشه، مثل یک آرزو میمونه.
انگیزه مثل بنزین اولیهست؛ یه مدت خوبه، ولی تموم میشه. اگر سیستم نداشته باشی، بعد از خاموش شدن انگیزه، هدف هم میخوابه.
بعضیها میگن: «اگه امروز کم بخونم، دیگه کلش خراب شد.» و همین باعث میشه کلاً ول کنن.
وقتی با بقیه مقایسه میکنی، ذهنت میسوزه. چون هر وقت جلو رفتی، باز یکی هست جلوتر باشه. اینجا هدف تبدیل میشه به فشار و آدم از فشار فرار میکنه.
بیشتر هدفها رها نمیشن چون سختن؛ رها میشن چون «درست طراحی نشدهاند».
خیلیها فکر میکنن هدف یعنی «یه آرزوی قشنگ». ولی نه.
هدف یعنی:
یک نتیجه مشخص + یک مسیر قابل اندازهگیری
مثلاً:
فرقش اینه که دومی قابل اندازهگیریه. پس مغز میفهمه چی میخوای و چطور باید حرکت کنه.
تو هدفگذاری باید دوتا سطح داشته باشی:
هدفهای بزرگ، نهایی و اصلی. مثل:
این هدفها سوخت معنایی میدن؛ یعنی «چرا دارم میخونم؟»
هدفهای نزدیک و قابل انجام که نتیجهاش سریع دیده میشه. مثل:
هدف کوتاهمدت سوخت عملی میده؛ یعنی «امروز چی کار کنم؟»
یه روش خیلی معروف برای هدفگذاری وجود داره به اسم SMART. من اینو خیلی خودمونیتر توضیح میدم:
مثال:
هدف خوب دقیقاً شبیه برنامه است.
یکی از رازهای مهم رها نکردن هدف، «خرد کردن» هدفه. هدف وقتی کوچک بشه، مغز دیگه ازش نمیترسه.
Let's say هدف بلندمدتت اینه:
«میخوام در کنکور رتبه زیر ۱۰۰۰ بیارم.»
این خیلی بزرگه. باید تبدیلش کنی به سطحهای پایینتر:
هر هدف بزرگ باید تبدیل بشه به کارهای روزانه. وگرنه مغز قبولش نمیکنه.
ببین انگیزه خوبه، ولی کافی نیست. چون احساسه. و احساس پایدار نیست.
چیزی که هدفها رو زنده نگه میداره «سیستم»ه.
وقتی سیستم داشته باشی، حتی تو روزی که هیچ انگیزه نداری هم جلو میری.
اینجا چند نمونه واقعی میدم که کامل بفهمی چطور باید هدف بچینی.
بعضی هدفها درصدی نیستن، مهارتیان. مثلاً:
اینا باید تبدیل بشن به کار:
هدف خوب باید «نسخه روزهای بد» هم داشته باشه. مثلاً:
«حتی اگر بیحال بودم، حداقل روزی ۲ ساعت مفید میخونم که زنجیره قطع نشه.»
این باعث میشه توی افتهای طبیعی، هدف نابود نشه.
تو مسیر هدفگذاری، شکست طبیعیه. قرار نیست همهچیز تمیز و بینقص پیش بره.
اما فرق آدم موفق با بقیه اینه:
آدم موفق شکست رو «تنظیم مجدد» میبینه، نه پایان راه.
تا وقتی دوباره برگردی روی مسیر، شکست هنوز شکست نیست.
هر روز که هدف کوتاهمدت روزانه رو انجام دادی یک تیک بزن. زنجیره که بسازی، دلت نمیاد قطعش کنی.
برای روزهای افت، یک حداقل تعریف کن:
هدف بلندمدت رو همیشه جلوی چشم بذار. روی دیوار، بکگراند گوشی، دفترت… مغز باید هر روز بدونه چرا داری زحمت میکشی.
هر هفته اگر هدف هفتگی رو زدی، یک پاداش کوچک بده: یک فیلم، یک خوراکی، یک بیرون رفتن کوتاه. مغز عاشق پاداشه.
تو محیطی باش که هدف رو تقویت کنه، نه تضعیف. آدمهای مثبت، فضای مطالعه درست، و دوری از حواسپرتیها.
اگر بخوام این مقاله رو خلاصه کنم:
هدفهایی که رها نمیشن، هدفهایی هستن که واضح، خرد شده، زماندار و تبدیل به سیستم شدن.
تو برای اینکه وسط راه رها نکنی باید:
از همین امروز شروع کن. نه از شنبه، نه از اول ماه، نه از وقتی «حال داشتم». یک هدف کوچیک برای فردا مشخص کن و انجامش بده. همین قدم کوچیک میتونه مسیر کل سالت رو عوض کنه.
تعداد مشاهده (24) نظرات (0)